Sunday, December 19, 2010

نامه جمعی از کاربران سایت رسانه ای «بالاترین» به سازمان گزارشگران بدون مرز

نامه جمعی از کاربران سایت رسانه ای «بالاترین» به سازمان گزارشگران بدون مرز
دوستان گرامی مسئول سازمان گزارشگران بدون مرز،

طی روزهای شنبه بیست و هفتم و یکشنبه بیست و هشتم آذر ماه، مسئولان سایت رسانه ای عمومی «بالاترین» در یک حرکت گسترده، و طی تجاوزی بی سابقه به حدود آزادی بیان کاربران آن سایت، نه تنها تعداد زیادی از مطالب کاربران خود را حذف کردند، بلکه به آن اکتفا ننموده، حسابهای تعداد زیادی از کاربران را نیز بسته اند. متاسفانه، همانند اعدامهای جمهوری اسلامی، هیچ مکانیسم قابل اعتمادی برای پیدا کردن تعداد کامل قربانیان این تصمیم مسئولان سایت بالاترین وجود ندارد، اما فهرست قریب به 90 نفر از حذف شدگان به همراه آدرس سایت کاربری آنان در بالاترین را که تا این لحظه توسط کاربران جمع آوری گردیده است میتوانید در وبلاگ زیر مشاهده کنید:

http://culturallogic.blogspot.com/2010/12/blog-post_6184.html

گفتنی است مسئولان بالاترین همچنین همزمان با آغاز حذفهای دسته جمعی فوق، امکان فرستادن دعوتنامه را نیز از تمامی کاربران خود گرفته اند. به عبارت دیگر، امروز یک کودتای تمام و کمال اطلاعاتی در سایت عمومی بالاترین انجام گرفته است.



افراد حذف شده اغلب کاربرانی پر طرفدار و پر کار بوده اند که بعضا با نوشتن و ارسال مطالب مختلف دست به اعتراض به سیاستهای اخیر مبتنی بر سانسور و حذف در بالاترین زده بودند و خواستار احترام به حقوق بشری و آزادی بیان خود گردیده بودند، و مطالب حذف شده نیز مطالبی بودند که مورد استقبال عمومی اکثر کاربران و استفاده کنندگان از آن سایت قرار گرفته بودند.

ما این متن را به این منظور مینویسیم تا از شما و از تمام کسانی که دوستدار مفهوم آزادی بیان و احترام به حقوق اولیه بشری میباشند درخواست کنیم تا با پرداخت توجه به این اتفاقات، و با انعکاس گسترده اخبار و اطلاعات در مورد این رفتار مغایر با اصول آزادی بیان و اخلاق و مسئولیت رسانه ای از سوی مدیران سایت بالاترین، خواستار احیای حقوق اجتماعی کاربران آن سایت و ایجاد محیطی مناسب برای حفظ و احترام به حقوق اولیه بشری آنان گردند.

با تشکر فراوان،

جمعی از کاربران سایت بالاترین

پ.ن:منبع این نامه این لینک است.

Thursday, September 23, 2010

اعتصاب بازار طلای مشهد

همین الان از خیابان ارگ برمیگردم.تمامی طلافروشان خیابان ارگ وخیابان خسروی به دلیل اعتراض به قانون مالیات دست به اعتصاب زده اند.حتی پساژ ارگ هم به طور کامل بسته بود و این اعلامیه را بر روی کرکره ی آن زده بودند.

Wednesday, June 23, 2010

نقدی بر یاداشت اخیر مصطفی تاجزاده

این مطلب را نویسنده ای در سایت تحول سبز قرارداد و احتمالا به سبب نا همسو بودن با مشی این سایت حذف شد.برای اینکه چنین مطلب زیبایی از بین نرود آنرا در وبلاگ خودم قرار میدهم.باکسب اجازه از نویسنده ی محترم ناشناس.

متن کامل این یاداشت که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است به شرح زیر میباشد:

به نام نامی الله

ما سبز، ما یکتاپرست

دلاور سبز، آقای سید مصطفی تاج زاده

صادقانه نوشتار سنت شکنانه شما را ارج می نهم. به گمانم شما نخستین کس از اصلاح طلبان حکومتی هستید که بدون اما و اگر و لکنت زبان و مصلحت اندیشی و توجیه پردازی علنا به برخی خطاهای سهمگین دهه شصت اعتراف می کند. مطمئنم بسیاری از دوستانتان برآشفته بر شما شوریده و خواهند شورید که “چرا این در گشودی که دروازه براندازی؟!” باکی نیست، همین که شما و امثال شما پس از سیزده سال انکار و ردگم کنی، سرانجام حرف حق را زدید و «حکمیت دادگاه تجربه» را پذیرفتید، ما را بس. «بازخوانی تاریخ مگو»ی انقلاب و کنار گذاشتن رودربایستی های مزورانه و تعارفات بزدلانه از فرخنده دستاوردهای جنبش سبز است. جنبشی که اگر به راه اصلاح طلبان حکومتی رفته و از اعتصاب و تظاهرات خیابانی و فرصت سازی دست شسته بود، همچنان اسیر دست خط قرمزهای موهوم نظام مانده بود و قدم از قدم برنداشته.

در کلان شهر توجیهات ایرانی جای “فرهنگ پذیرش خطا” بسیار خالی است. امید که اعترافات شما آغازگر رویش این فرهنگ باشد و شروع بازخوانی تاریخ. در میان شما گوش شنوایی نبود ورنه ما نسل سومی ها بسیار پیشتر این اشارت ها داشتیم، اما دیوار حاشای انقلاب بلند بود و دروازه های توجیه باز! اگر نسل شما زودتر از آن تردیدها و مصلحت اندیشی های بیهوده بیرون می آمد، ای بسا که امروز حال و روز دیگری داشتیم. باری کارها در بند زنجیر زمانند و گویا تقدیر چنین بود که گفتگوی انتقادی ما دو نسل به جای نشست و روزنامه پشت خاکریزهای جنبش سبز و زیر آتش بی امان استبداد فقیه انجام پذیرد: یکی زخمی خیابان و دیگری زیر سایه زندان. برای من تلخی این گفتار گر بیش از شما نباشد، کمتر نیست. شما نسل آرمان خواه پرشور و شرر، امروز خود دل آزرده آرمانی پر از گمراهی باید خسته و خونین به فرزندانی پاسخ دهید که کودکی شان فدای ماجراجویی شما شد و جوانی شان در پس این غبار بی سوار گم؛ فرزندانی که بهشت را برایشان خواستید اما هیزم کش دوزخشان شدید.

نوشته اید «هنگام یاد کردن از خطاها معمولاً از ضمیر «ما» استفاده می‌کنم، زیرا قصدم تبیین اشتباهات است، نه مچگیری از کس یا کسانی، یا عقده‌گشایی و افشاگری علیه فرد یا گروهی.» من نیز در این نوشتار از ضمیر «شما» استفاده می کنم و مرادم از آن نه تنها شخص مصطفی تاج زاده، بلکه همه نسل انقلاب است. و البته چون روی سخن با تاج زاده ای است با خاستگاه فکری و جایگاه سیاسی مشخص، طبعا بر این اردو تمرکز بیشتری دارم. پرداختن به خطاهای راست سنتی، ملی مذهبی ها، جبهه ملی، سلطنت طلبان، چپ ها، مجاهدین خلق و در یک کلام تاریخ جامع انقلاب اسلامی فرصت دیگری می طلبد و هم اندیشانی بیشتر. ضمن آن مسئولیت شما خط امامی ها به عنوان گفتمان حاکم و جریان غالب آن دوران بسیار بیش از دیگران است.

به درستی نوشته اید «چه بسیار خطاها که من به آنها آگاه نیستم، جوانان می‌توانند روح مرا با انتقادها و پرسش‌های عمیق خود صیقل دهند و مصفا کنند.» و من از همین روست که دست به قلم برده ام. امیدوارم نرنجید گر بی پرده نویسم و فارغ از ادبیات رسمی جمهوری اسلامی و آداب درباری. به هر روی تلخی تجربه شما، ما را بی ارادت و ولایت بار آورده. و مرا از نمایاندن آنچه هستیم و ‌اندیشیم، ابا و آزرمی نیست. ما صریح گوییم و بی‌ پروا نویسیم؛ چه به تعبیر امیرمومنان ما به شما چنان نگریم که شما به حاکمان پیش از خود، که تاریخ را قضاوتی است بران و بی رحمانه.

خمینی واقعی، خمینی تاریخی است! [۱]

بردار سبز من،

به درستی بر «سنت عدم انتقاد به رهبری» تاخته ای. من نیز از همین جا می آغازم. چه فرق میان رهبر دوم و پیشوای اول؟ به باور این قلم بزرگترین خطای شما بتگری از شخصیت آیت الله خمینی بوده و هست. خطایی که یا بدان آگاه نیستید یا از سر مصلحت اندیشی های مالوف جمهوری اسلامی ( که دین و ملت و کشور و لشکر را بر باد داده) همچنان حاضر به گفتنش نیستند.

نوشته ای «به هر روی، اگر امروز می‌توانم به رغم خطاها و افراط ‌کاری‌ها همچنان از انقلاب اسلامی دفاع کنم به این دلیل است که ما تفسیر دموکراتیک رهبر فقید انقلاب از شلاق پذیری شانه های رسول خدا را شنیده بودیم.» ما که از این شنیده های شما چیزی ندیدیم! آنچه تاریخ بدان گواهی دهد نه شلاق پذیری شانه های خمینی است و نه رادمردی انقلاب اسلامی. ما از خمینی “بشکنید این قلم ها را” به یاد داریم و از پیروانش اعدام بدون محاکمه نظامیان در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ را. این کجا و گذشت رسول الله به گاه فتح مکه کجا؟! انقلاب شما که ادعای عدل علی داشت و رحمت محمد، توانست حتی از جان یک نفر از مخالفانش بگذرد؟ حتی اسراییلی های خونخوار هم پس از ربودن آیشمن نازی، او را در دادگاهی علنی در حضور هیات منصفه و با حق انتخاب وکیل محاکمه می کنند؛ نه پشت درهای بسته و با استناد به علم قاضی و شرع انور(بماند که ما از نور این شرع جز تاریکی چیزی ندیده ایم!) از سران پهلوی و دست اندرکاران شاهنشاهی نگذشتید، برخی را بی محاکمه اعدام کردید، برخی را در خارج ترور و برخی را محاکمه سرپایی. بماند، شما حتی از مخالفان انقلابی تان هم نگذشتید. از قطب زاده و لاهوتی گرفته تا بنی صدر و بازرگان.

دانستن این سخن نه علم لدنی می خواست، نه فراغت تفکر در آغاز دهه هفتاد و نه خواندن جین شارپ! مگر شما “امپریالیسم ستیزان” خستگی ناپذیر که از همه چیز غرب رویگردان بودید، در فرهنگ خودمان نشنیده بودید: “وقتی خلیفه کشی باب شود، علی و عثمان نمی شناسد”؟! ماندلا آن روزها زندانی بود و احتمالا حتی روحتان هم از وجودش بی خبر، اما از فتح مکه و خودداری پیامبر از انتقام که خبر داشتید! گیریم که خمینی از دادگاه و هیات منصفه و لزوم وکیل داشتن متهمان بی اطلاع بود، آیا خبر عفو عمومی محمد (ص) هم به او نرسیده بود؟!

ای سبز زندان کشیده،

نوشته ای «به وضوح می‌بینم چه در زندان‌ها و چه در تریبون‌ها و صدا و سیمای رسمی کشور، از جمهوری اسلامی ایران یک موجود زشت سیرت و زشت صورت به نام «فرانکشتاین» می‌سازند و من هرگز نتوانستم در این آینه مخدوش، سیمای رهبر فقید انقلاب و یاران واقعی‌اش و سیمای درخشان شهیدان و آرمان آنان را ببینم. می‌خواهند بگویند امام هم کسی بود مثل آقایان جنتی و مصباح» اما من نسل سومی در این هیولا عکس رخ نظامتان را به خوبی می بینم و در آینه کجش بر قامت ناراست آرمانتان می نگرم. نمی دانم در این مدت، و به رغم سختی های غیرانسانی زندان، فرصتی برای دیدن “مستند” شاخص داشته ای یا نه.

برخی دوستانت بدان تاختند که “کارگردانان این به اصطلاح مستند توجهی به عنصر زمان و مکان در سخنان و رفتار امام نداشته اند.” بیایید خودمان را گول نزنیم. حال که قرار است با هم صادق باشیم و بی رودربایستی، بینی و بین الله خمینی این سخنان نگفته بود؟ این کارها نکرده بود؟ سرمخالفان به طاق نکوفته بود؟ جلوی شرکت نهضت آزادی در انتخابات مجلس سوم را نگرفته بود؟ جنتی و خزعلی را در شورای نگهبان نگماشته بود؟ اقتصاد را برای خر نخوانده بود؟! من نمی‌دانم در برابر این همه شاهد و مدرک که ما دیدیم، و رفتار و کرداری که از خمینی شنیدیم، شما چگونه باز هم از او آیت الحقی توانید ساخت یکسره بی غش و دموکرات؟! ابروی ناساز را درست توان کرد، چهره بی رنگ را سرخاب توان زد، اما به پیر به پیغمبر سیاه پوست را با هیچ شعبده ای سفید نتوان کرد! زنگی رومی نشود حتی برای شما تاج زاده عزیز!

نوشته ای «جریانی به شیوه‌های غیردموکراتیک می‌کوشد ضمن نادیده گرفتن و انکار دستاوردهای مثبت دولت دفاع مقدس، فقط و فقط خطاهای ما را که در عصر حاکمیت گفتمان «انقلابی» در جهان و وجود جنگ و تروریسم گسترده در داخل کشور رخ داده، به نحو مضاعفی تکرار کند ‌و استثناهای دهه اول انقلاب را به قاعده تبدیل سازد»
ما نسل سومی ها گریبان شما را نگرفته ایم که چرا به دوران نوح، اسلام نیاورده اید یا چرا به وقت هیئت بطلمیوس، کپرنیک نمی شناختید! «در عصر حاکمیت گفتمان انقلابی» اگر شما جوانان انقلابی نمی دانستید، رهبرتان می دانست که حکومت دموکراتیک یعنی چه. می دانست که آزادی بیان وقتی تنها برای خویش و خویشاوند باشد معنا ندارد. می دانست آزادی یعنی آزادی مخالف که گفت کمونیست ها هم در این جمهوری که ما خواهیم آزادند. می دانست دینداری زوری فرقی با بی دینی اجباری ندارد که مخالفتی با وعده آزادی حجاب آیت الله طالقانی نکرد. شما جوان بودید و انقلابی، شما یکی خمار انگلس بودید و یکی نئشه بودا، او که پیرتان بود و “امام” اش می خوانید چه؟! او که تکیه بر درخت سیب داشت و آن سخنان روان می گفت، این نکته معنا نمی دانست؟!

جز این چگونه می توانید رفتار دوران رهبری اش را توصیف کنید؟! مگرهتک حرمت آیت الله شریتعمداری که از آن عذرخواهید، جز به اشارت و رضایت او بود؟ مگر پشت مخالفان بازرگان نداشت و جانب اشغال سفارت آمریکا را نگرفت؟ مگر خلخالی[۲] را حاکم شرع نکرد و نگهش نداشت؟ مگر بر اجباری شدن حجاب مهر تایید ننهاد؟ مگر پیشنهاد عفو عمومی طالقانی را به هیچ نگرفت؟! مگر متاسف نبود که به اندازه کافی انقلابی عمل نکرده و به حد کفایت دست پیروان را در کشتن و بردن و سوختن و راندن باز نگذاشته؟! مگر برخلاف وعده اش به روحانیان مقامات اجرایی نداد؟ مگر روحانیت را حاکم بلامنازع قوه قضاییه ای ننمود که دیروز شکایتت از جنتی را ناشنیده گذاشت و امروز محکومت کرد؟ مگر طرهات فقه متعالی (!)، این “دوشیزه دلفریب همه فن حریف”، را در دادگستری جاری نکرد و این همه ستم نساخت؟ مگر جنگ را به رغم دلسوزی ناصحان ادامه نداد و مگر با لجاجت نگفت “حتی برای یک لحظه هم از آن پشیمان نیست”؟!

آقا مصطفی،

درباره خوانش دموکراتیک آرای خمینی نوشته ای «ملت با چنین تفسیری از اسلام، آن انقلاب باشکوه را به پا کرد، نه با سخنان و تفسیر آقای مصباح» آری چنین بود برادر اما چنان نماند! تنها یک هفته از تاریخ خونین این جمهوری را نشانم ده، که خمینی ذره ای برای پیاده کردن (به قول شما) «گفتمان پاریس» کوشیده باشد. چرا از میان آن همه وعده های رنگارنگش تنها نوید آزادی و آبادی یتیم ماند؟ چرا «عصر حاکمیت گفتمان انقلابی» در جهان و «تروریسم گسترده در داخل کشور» مانع از کنارگذاشتن قانون مدنی عصر مشروطه و پیاده سازی نسجیده فقه کهنه درعصر فضا و اتم نشد؟ چرا مشکلات داخلی یک لحظه او را از موعظه شوروی بازنداشت؟ چرا جنگ تاثیری در تجاوز به حقوق شهروندی و وضع حجاب اجباری نداشت؟ همه کاسه کوزه ها باید بر سر آزادی شکسته می شد؟! خودمان را گول نزنیم، واقعیت این است که آزادی هرگز اولویت خمینی و همدلانش نبود.

استنادت به بیانیه ۱۰ ماده ای دادستانی یا فرمان هشت ماده ای امام در حفظ حقوق شهروندی، برای نسل من به لطیفه ای تلخ می ماند و بس؛ همانند استدلال سینه چاکان نظام در رسانه های خارجی که “قانون اساسی با پیش بینی سازوکار بازرسی و توازن قوا جلوی خودکامگی رهبر را گرفته است!” بیانیه دادستانی شما در بهار ۶۰ چه ارزشی داشت وقتی حزب جمهوری اسلامی تان بی امان رییس جمهور وقت را تخریب می کرد؟ چه سود وقتی حتی برکناری به ظاهر قانونی رییس جمهور هم با چماق کشی و عربده جویی همراه بود؟ کدام آشتی جویی وقتی در پی تک تک همکاران رییس جمهور قانونی کشور افتادید و حتی سرپرست محافظانش را اعدام کردید؟ توقع داشتید کسی بیانیه تان را جدی بگیرد وقتی هر روز برهان قاطع طرفداران استکبارستیزتان بر سر نمایندگان دگراندیش مجلس (از لاهوتی و اشکوری گرفته تا سلامتیان و بازرگان) فرود می آمد؟![۳]

سخن این نیست که آن روز نمی دانستید و نمی دانست، نکته آنجاست که می گفتند[۴] و خمینی می دانست، اما نشنیده گرفت. شما مستانه او را بت شکن می خواندید اما ندیدید و نفهمیدید که از او بتی سازید و برای ما از همه مجاهدت‌هایتان تنها بتخانه ای سنگی بر جا می نهید! آری او بت آریامهر را شکست اما با رضایت بتگرانی دگر به کار
گماشت. برای من قصه مخالفتش با نقش صورتش بر اسکناس ها را نپرداز یا از برخوردش با حجازی و تذکرش به سردبیران روزنامه ها نگو! اینها اگر افسانه هم نباشند، با “خمینی محقق در تاریخ” نمی سازند.

خمینی واقعی (و نه افسانه ای!) مردی بود که چون به قدرت رسید به یک تن از معارضان که هیچ، حتی منتقدانش هم رحم نکرد. خمینی واقعی تخم لق ولایت فقیه را در دهان این مردم شکست. او خشت کج کاخ ضحاکی را بنا نهاد که امروز مارهایش را از خون ما سیری نیست. خمینی واقعی پس از سرنگونی پادشاهی دوباره باب تقدیس اول شخص مملکت را گشود و راه را بر خدایگانی او هموار ساخت. خمینی واقعی اگر رهبری بی طرف بود و با سعه صدر، نمی گذاشت گروهی خود را “خط امام”ی بنامد و به پشتوانه استنادشان به “امام” خدا را هم بنده نباشد. خمینی واقعی مصدق معتقدی را نامسلمان خواند که به گاه کودکی روح الله، او را دغدغه سازگاری فقه و جهان جدید در پایان نامه دکترایش (دانشگاه نوشاتل، سویس) بود.

خمینی واقعی نه روشنفکران دینی را برمی تافت و نه دگراندیشی را خوش می داشت. خمینی واقعی به سادگی مفاد توافقنامه هیات حل اختلاف دولت موقت را زیر پا گذاشت، و با صدور فرمان حمله به کردستان سنگی در چاه انداخت که عقلای قوم هنوز درآوردنش نتوانند. خمینی واقعی حتی یک روز هم صبر نکرد و فرمان ننگینش را درست در روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ داد تا بیشترین نمک را بر زخم ایران کودتادیده و کردستان زجرکشیده اش ریخته باشد. خمینی واقعی در هر نهاد و ده کوره ای نماینده ای از خود گماشت و پایه گذار دولت موازی ولی فقیه گشت. خمینی واقعی پس از هشت سال کشت و کشتار، سرانجام در بدترین شرایط ممکن تن به آتش بس داد. خمینی واقعی وقتی کشور پس از ده سال خونین انقلابی اندکی رو به‌ آرامش می‌ رفت، فتوای قتل سلمان رشدی را داد و دوباره ایران را در بحرانی بین المللی فروبرد! خمینی واقعی نمی فهمید از کفش تا کلاه یک رهبر همه به پای یک کشور گذاشته می شود؛ که اگر می فهمید نمی گفت “من به عنوان یک مرجع فتوا دادم، نه رهبر. دولت موضع خودش را بگیرد!”

ای سبز صادق،

نمی توان سبز بود و منتظری را ستود اما چشم بر این واقعیت بست که ولی فقیه دوم در سختگیری بر او تنها درس رهبر اول را پس می داد. این خمینی بود که منتظری را به دلیل اعتراض به کشتارها از جانشینی اش برکنار و خانه نشین نمود، نه پیشوای کودتاگران! این او بود که منتظری را ساده لوح خواند و به سخره گرفت نه جانشینش! تا کی خود بفریبی و از خمینی چهره ای پردازی که نیست؟! خمینی فقیهی زبردست بود و مرجعی بزرگ، مبارزی شجاع بود و رهبری فرهمند. معلمی توانا بود و همسری مهربان و پدری دلسوز. اما و هزار اما که زمامداری دادگر و کامیاب نبود. سخن نه بر سر آفرین و نفرین اوست و نه در پی مقصریابی و انتقام کشی.

گذشته چراغ آینده است اگر بی خشم و کینش بنگریم و همه ابعاد رویدادها و روی آورندگان شان را دریابیم. مهم بازخوانی تاریخ است و یافتن پاسخ پرسشت که «چرا و چگونه بر نظام برآمده از دل مردمی‌ترین انقلاب معاصر، تفکر آقای مصباح حاکم شد و مشی «نواب صفوی» راهبرد پارلمانتاریستی «مدرس» را کنار زد؟» اگر به خمینی واقعی بنگری و از صورت خیالی او دست کشی می فهمی چرا. آیا از چنان رهبری انتظاری جز این داشتی؟ از کسی که برای جلوگیری از اعدام نواب صفوی آن همه دست و پا زد، اما در جریان ملی شدن صنعت نفت لبی هم تر نکرد، توقعی جز این می رفت؟ چرا از بذر جو چشم رویش گندم داری؟!! خمینی واقعی بت شکن بود آری، اما بتگر قهاری هم بود وقتی گفت “ولی فقیه می تواند حتی توحید را هم تعطیل کند!” در هفت آسمان و زمین یک تن نشانم ده که از این سخن بوی خداپرستی شنود!!!! باری ما سبزها اما نه تنها بیشماریم بلکه یکتاپرست نیز هم!

بنویسیم ولایت فقیه بخوانیم استبداد دینی

ای امین آرای مردم،

نوشته ای «او در عین دفاع کلامی از ولایت فقیه، آن را از یک حث حوزوی به حوزه عمومی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو کشاند و در نفی عقلانی و قانونی رژیم پهلوی استدلال کرد و اصل تعیین مقدرات و تعیین سرنوشت یک نسل به دست همان نسل را یک اصل عقلانی و فطری خواند. به این ترتیب اصل «ولایت فقیه» با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس «دولت- ملت»های مدرن محسوب می‌شود، همسو و هماهنگ شد.»
چشم خطایی چنین فاحش را از شما نداشتم.

در نوفل لوشاتو سخنی از ولایت فقیه نبود تا بحث حوزوی اش داهیانه به زیر درخت سیب کشانده شود! ولایت فقیه در روندی برآمده از ساده دلی مردم، حماقت سیاسیون و خباثت روحانیون وارد قانون اساسی شد.[۵] اولین قربانی اش مجاهدین خلق بودند که به استناد باور نداشتن بدان از ورود به انتخابات ریاست جمهوری منع شدند. هیچ اندیشیده ای اگر سازمان مجاهدین خلق با شرکت در انتخابات اجازه وزن کشی سیاسی می یافت، با دریافت میزان محبوبیتش و پذیرش مسئولیت سیاسی، پا از گلیمش فراتر نمی گذاشت و ای بسا که با این توهم زدایی دیگر کار به قیام مسلحانه سیم خرداد نمی کشید؟!! دومین قربانی ولایت فقیه بنی صدر بود که فارغ از عملکردهای بعضا نادرست و اشتباهات راهبردیش، سرش بسیار زودتر از کروبی و موسوی و خاتمی و هاشمی به سنگ ولایت فقیه خورد. تعجبی ندارد که با بی اعتنایی تان به آن تجربه، شما امروز در کنار ما همان نبرد را سی سال دیرتر، سی سال پیرتر و صد بار نابرابرتر تکرار می کنید.

واقعیت این است که خمینی اگر هم به «گفتمان پاریس» باوری داشت (که من هیچ گمان ندارم!) تهران که رسید و بر مسند که نشست سر سوزنی در راه آن گام نزد. ما تاریخ دهه شصت را خوانده و زخمش را بر تن پدران و مادرانمان دیده ایم، شما هم که خود بازیگر آن بوده اید، بینی و بین الله جز این است که خمینی سنت سیئه ای ساخت و بذر خبیثی کاشت که نه تنها دیروز ایرانمان ویران کرد و فردایمان تیره، بلکه امروز حتی از نوه خودش نیز گریبان می درد؟! خمینی واقعی در برابر اعتراض به تفاوت «گفتار پاریس» با «رفتار تهران» تنها گفت “من مکر کردم!” و آب پاکی را روی دست همه ساده دلان خوش باوری ریخت که از مرده چشم معجزه داشتند. خمینی واقعی نه اعتقادی به دموکراسی داشت و نه این بی اعتقادی را می پوشاند. به گاه اقامت پاریس به قول خودش مکرکرد، ایرانیان بفریفت و از زیر درخت سیب، میوه نفرین شده ای به نام ولایت فقیه برایشان ارمغان آورد که به معنای واقعی کلمه ایران را به خاک سیاه نشاند. خمینی شاید دژخیمان نبود اما حقیقتا آن بتی که شما از او ساختید و آن فرشته ای که می کوشید به خورد ما دهید هم نیست!

بسیاری این سخن را به آغاز اصلاحات گفتند و پاسخ شنیدند “بر فرض هم که چنین باشد، بگذار خمینی را در این اردو بکشانیم تا بر محافظه کاران استبدادطلب غلبه کنیم. از واقعیت چه سود وقتی افسانه ای دل انگیز بر دیو استبداد چیرگی مان دهد؟!” به نظر من اصولگرایان بسیار زودتر و بهتر از شما اصلاح طلبان حکومتی ژرفای اصلاحات را دریافتند. این سخن ایشان که “اصلاحات ریشه ولایت فقیه را می‌زند” کاملا درست بود. ولایت فقیه چیزی جز بزک ناشیانه استبداد کریه فقیه نیست. طبیعی است که تقویت مردم سالاری دیر یا زود در برابرش صف آراید. شما اما در آن هنگام به جای پذیرش حقیقت گفتید این حرف ها اتهامی توخالی است و افسانه «خمینی مهربان، خمینی دموکرات» را سرودید تا به خیال خامتان اصولگرایان را خلع سلاح کنید. با این اشتباه اما تنها به گرگ زاده فرصت گرگ شدن دادید. این پاسخ آن که پرسیده بودی «چرا کیهانِ سیدمحمد خاتمی به کیهانِ حسین
شریعتمداری سقوط کرد؟»

عبور از خاتمی

نوشته ای « تجربه گران‌بهای عصر اصلاحات نشان می‌دهد عبور از رهبری جنبش به هر بهانه‌ای و از هر موضعی که باشد، دستاوردی به جز خلع سلاح کردن داوطلبانه پیروان و علاقه‌مندان این جنبش در مقابل حزب پادگانی نخواهد داشت»

ما در دوران اصلاحات به رغم انتقادمان، به شما فرصت دادیم تا با «افسانه خمینی» به جنگ سینه چاکان «خمینی واقعی» بروید. انصافا دستاورتان چه بود جز سروری مصباح و یکه تازی سپاه؟؟؟!!!!! ما به خواست شما از نافرمانی مدنی و اعتصاب چشم پوشیدیم. گفتید “سقف توان اصلاحات به کف خواست های مردم نمی رسد”[۶]، دم درکشیدیم و با صبر به انتظار ظفر نشستیم. گفتید اصلاحات زمان بر است حتی حجاریان از اصلاحات نهصدساله انگلستان مثال آورد و پس از آن کاریکاتور گل آقا، با شش سده تخفیف به تجربه سیصدساله فرانسه رضایت داد!

آقای تاج زاده،
ما به شما فرصت دادیم و نتیجه اش را هم دیدیم! خاتمی یکی پس از دیگری از آرمان های اصلاحات واپس نشست. با اولین توبیخ هدفمند کردن یارانه ها را رها کرد و از ترس تکفیر وزارت زنان را برای همیشه بایگانی. اولی گوشت قربانی یک دولت زورگو و یک مجلس ( یا به تعبیر بسیار گویای رضاشاه طویله!) بله قربان گو شد و افتخار پرتحریف دومی به نام یک کودتاچی بی ریشه ثبت؛ تا هر بار با اشاره به وزارت زنان در دولتش به ریش اصلاحات و وعده هایش بخندد.

همه مردانگی خاتمی در پافشاری اش بر افشای قتل های زنجیره ای خلاصه شد و دیگر هیچ! لب هم برای مایی که در کوی دانشگاه کتک خوردیم و کشته دادیم تر نکرد. با این همه باز هم سال ۸۰ به خاتمی رای دادیم و فرصت. چه کرد جز تشکیل دولتی به مراتب ضعیف تر از دولت اولش؟ جز باج دادن های باز هم بیشتر؟ چه ارمغانی آورد جز آن دلمردگی دردناک سه سال آخر اصلاحات؟ در تفکر محافظه کاران ریشه های جدی استبدادپروری و خودکامه خواهی وجود داشت. اما آنچه این گرایش را به جای کانالیزه کردن در ساختاری مردم سالارانه، به تعقیب قضایی، تقلب انتخاباتی و کودتای نظامی کشاند سست عنصری مثال زدنی اصلاح طلبان حکومتی بود. کسانی که هشت سال سکان اجرایی و چهار سال قدرت قانونگذاری داشتند و در سال ۸۴ بدون کمترین مقاومتی مملکت را دو دستی تقدیم حزب پادگانی کردند و ابلهانه دل به انتخابات بعدی بستند!

هنوز یادمان نرفته که خاتمی با چه انکاری به دست گرفتن رهبری جنبش اصلاحی را رد می کرد. هنوز زنگ صدای خاتمی در گوشم است که در آخرین شانزده آذر ریاست جمهوری اش ما را “افراطی” خواند! هنوز تلخی اش در کام دارم وقتی وقیحانه گفت: “اگر عقب نشینی کردم در برابر نظامی عقب نشینی کردم که به آن اعتقاد داشتم!” دیدیم که این “نظام” چگونه حق خاتمی را کف دستش گذاشت. البته بماند که تازیانه این حق بیش از دست او بر پشت و صورت ما فرود آمد و سختی و سردی اش در کهریزک نصیبمان شد! شما به درستی تخلفات انتخابات مجلس ششم و هفتم و هشتم و شورای شهر سوم را مقدمه کودتای ۲۲ خرداد می دانی. اما هیچ از خود پرسیده ای که چرا مجلس ششم آن قدر دیر متحصن شد؟ چرا خاتمی چو بنده ای بی اختیار انتخابات مجلس هفتم را بفرموده برگزار کرد؟ چرا در برابر تقلبات انتخاب دور اول احمدی نژاد، حتی خمی هم به ابرو نینداخت و تنها به کرشمه از “بداخلاقی” های انتخاباتی گله کرد؟!

در بی عملی و فرصت سوزی، الحق که سید محمد خاتمی روی یاسرعرفات را سفید کرده! برای ما روضه خلوت خاتمی و گفتگوهای تنهایی اش را نخوان! ما او را برای شب شعر برنگزیدیم! سیاست یک عرصه دارد و آن هم روی صحنه است. کارهای پشت پرده تاوقتی نمودی نداشته باشند، هیچ ارزشی ندارند! یادت نرود این سینه پرسکوت و
سازش خاتمی بود که سینه ندا را پرخون کرد.

بسیاری از ما حاضر بودیم در صورت شرکت، پارسال هم به خاتمی رای دهیم. اما نه به خاطر آن که موج سومی ها ساده لوحانه قسم می خورند خاتمی عوض شده و دیگر اشتباهات گذشته را نخواهد کرد. بلکه چون (متاسفانه) تنها او می توانست حریف احمدی نژاد، این حاصل جمع سید ضیاء و رضاخان شود. ما چنین عملگرا و خاتمی چنان سست که تازه چند ماه پس از کودتا یخش آب شد و زبانش اندکی به اعتراض باز! همه دیدیم پس از انتخابات چه موضعگیری های افتان و خیزانی داشت. از یاد نمی برم وقتی گفت “اگر این برخوردها ادامه یابد مجبوریم بگوییم بر علیه ملت کودتا شده!” آری، ترس و دودلی شاخ و دم ندارد. خاتمی حتی حاضر به شرکت در تشییع جنازه منتظری هم نشد و همچون سرانی که به دلیل مشغله کاری نایب الزیاره به حج می فرستند، به خاکسپاری اش نماینده ای فرستاد!!! آن وقت شما هنوز هم چوب “عبور از خاتمی” را بر سرمان می کوبی؟!

اگر در خاتمی مانده بودیم که دیگر ۲۵ خردادی در کار نبود و شما امروز هفت کفن پوسانده بودی! اگر در خاتمی مانده بودیم که نه از الله اکبر شبانه خبری بود و نه از راهپیمایی هایی که دست کم خواب را از چشمان رای دزدان ایران ستیز ربوده اند. اگر در خاتمی مانده بودیم و همچنان به سخن هشت سال پیش شما پایبند، امروز نه موسوی را سخنی از تغییرپذیری قانون اساسی بود، نه به “مدرسه عشق” اش بسیج، انتقادی، و نه شما را به اشتباهات گذشته ات اعترافی!

اگر منتظر استخاره‌ های خاتمی مانده و در عین اعتماد به موسوی نقدش نکرده بودیم که او امروز هنوز خود را “اصولگرای اصلاح طلب” می خواند و کروبی همچنان معنای جمهوری اسلامی را در عمل به “حکم حکومتی” می یافت. به گمانم در لغتنامه شما ابتکار عمل، نوآوری و کنشگری انتقادی را « عبور از رهبری جنبش» می نامند. ما نسل سومی ها که از مقررات عبور و مرور جمهوری اسلامی شما سر در نیاوردیم!

نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران

ارمغان فقهای فیضیه برای ما فاضلاب تحجر بود و رهاورد حکومت اسلامی پسرفت همه جانبه در اقتصاد و فرهنگ و سیاست. اگر جنبش سبز نتواند سر مار فقیه را به سنگ بکوبد، نه تنها روی نکبت عصر ناصری و خفقان سیاسی پهلوی سفید می شود و نه تنها فرصت یگانه امروز برای احیای حقوق تاریخی ایران در افغانستان و عراق از دست می رود، بلکه ای بسا (و آن روز مباد) همین ملک کنونی هم تجزیه شود. فرصت احیای نفوذ فرهنگی و اقتصادی ایران در آسیای میانه سال ها پیش از دست رفت و خلاصه شد به چاپ رساله عملیه، ساخت حوزه علمیه و کوشش برای گسترش قرائتی فاشیستی از تشیع در ارمنستان و آذربایجان و تاجیکستان. پاکستان[۷] و بحرین را هم که پهلوی دوم مفت مسلم از کف نهاد. امروز نیز پس از وانهادن دریای مازندران و خلیج گواتر، اسباب واگذاری بی سر و صدای جزایر سه گانه یکی پس از دیگری فراهم می آید. دیر یا زود نوبت به کردستان خسته از بیداد خواهد رسید و خوزستان گرسنه بر سر گنج. پان ترکیست ها هم البته از این خوان یغما غافل نخواهند نشست. این همه از بیداد دژخیمان ولایت فقیه است که مردمان را چنان به جان آورده و خواهد آورد که برای رهایی از گندابش به هر ریسمانی چنگ زنند. خدمتی را که نظام مقدس شما به تجزیه طلبان کرد و خواهد کرد، تنها می توان با وطن فروشی های میرزا آقاخان نوری برابر دانست.

آزاده سربلند،

بیست و دو سال پس از پایان جنگ، خرمشهر که روزی پررونق ترین بندر خلیج فارس بود، همچنان شهری است خاک نشین و حتی از آب آشامیدنی و گاز لوله کشی محروم. آن وقت جنوب لبنان شش ماه پس از جنگ تابستان ۸۵ به خرج ملت ایران بازسازی کامل می شود! چه قدر شما با “خون شهدا” خون ما را در شیشه کردید؟! چه قدر بر کمترین شادی های ما گرد عزای درگذشت فلان عالم و شهادت فلان امام به بهمان روایت را فشاندید؟!

چه قدربه ریش پسران و موی دختران گیر دادید؟! آن وقت حزب اللهی که از جیب این ملت پاگرفت، حزب اللهی که چوب حمایتش را ما با تحریم تجاری و تحقیر سیاسی می خوریم، آری همین حزب الله آزادی اجتماعی که هیچ، به قول شما “ولنگاری جنسی” را هم برمی تابد. کور نبودیم و عکس های طرفداران حزب الله لبنان را دیدیم. عکس نصرالله در دست و پرچم زرد بر کمر، رقصان و آوازه خوان و موی افشان. چشم لبنانیان پاک است یا تن ایرانیان ناساز که آنان چنان می زیند و ما چنین؟ جولیا پطرس مسیحی به اجازه شخص نصرالله بی حجاب برای مقاومت سرود می خواند و ما هر روز باید سر بر محتسبان عربده جوی اسلام ناب شما فرود آوریم؟! در لبنان شریعت سهلة سمحة است و در ایران داغ و درفش؟! شادی و شادمانی ما خلاف شرع است و خوشگذاری حضرات در دبی و آنتالیا وحی منزل؟! کدام یک از سران کشوری و لشکری خانه و سهامی در دبی ندارد و در آنجا از نعمت هایی که بر ملت خود حرام کرده، برخوردار نیست؟!

چیزی در این مملکت نمانده که چوب حراج اسلام فقاهتی (برادر دوقلوی اسلام طالبانی) بر آن نخورده باشد، آن وقت می گویی نگوییم “نه غزه، نه لبنان”؟! من با این که برخلاف بسیاری اصل حمایت از آرمان فلسطین را قبول دارم، از همان آغاز طرفدار این شعار بودم. هفت آسمان را هم که به زمین آوری، باز چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است! آقایان خیلی دلشان می سوزد از ثروت شخصی شان خرج کنند که بحمدالله و المنة دیگر همسنگ گنج قارون است! بروند از اعتبار نداشته شان که نور امید ملت های دربند جهان (!) است مایه بگذارند نه از آبروی ایران ما! اعتبار خدشه دار و ثروت به یغما رفته ایران برای ایرانیان است و بس. شما در این سی سال از عهده دفاع از حوزه تمدن ایرانی برنیامدید که هیچ، حداقلی از رفاه و اعتبار هم برای ایرانیان فراهم نکردید.[۸] شما و آن نظام نامقدستان، شما و آن استبداد فقیه تان، شما و آن جمهوری ضداسلامی ضد ایرانی تان، چنین شمایی که در بدیهیات کشورداری به گل نشسته اید با چه رویی از آرمان فلسطین سخن می رانید وقتی به تک تک آرزوهای ملت خود خیانت کرده اید؟!

علمای اسلام یا نوکران سلطان؟!

برادر دلیرم،
نوشته ای « می‌دانم که اکثر مراجع و علما منتقد وضع موجودند» تو را به خدا ما را پی نخود سیاه “سکوت عالمانه” علما نفرست! آقایان وقتی هم که منافع خودشان به خطر می افتد همین طور سکوت اعتراض آمیز می کنند؟! پس کو آن روحانیت ادعایی همیشه مبارز و امین مردم؟! اگر دروغ مردمداری و ظلم ستیزی روحانیون راست بود، امروز باید اثری از آن می دیدیم؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب! این هم از برکات جنبش سبز است که این دروغ سی ساله را بر آفتاب افکند و ماهیت واقعی روحانیت جیره خوار و مرجعیت ترسو را نشان داد. فارغ از استثناهای اندک و انگشت شمار، اینهایی که خود را عالم اسلام می خوانند (و وای براسلامی که اینان عالم آنند!) سر دوچرخه سواری زنان یا ورودشان به ورزشگاه هم همین طور ساکت و سنگین “انتقاد” نمودند؟!!!!!!!! چک پول های نفتی و املاک مرحمتی و تولیت های ارثی است که ایشان را برده حلقه به گوش استبداد مطلقه فقیه نموده. اگر هم در پس هزار پرده سخنی به نجوا گویند، “مصلحت اسلام” هرگز رخصت اعتراض آشکارشان ندهد. که اینان بر فرض بعید انتقاد بر ولی فقیه کنونی، اصل حاکمیت مطلقه روحانیت را خوش دارند و هرگز آن نکنند که منافع طبقه سیری ناپذیرشان را به خطر اندازد!

ارتش سال ها حقوق گیرد و احترام بیند تا یک روز جنگ سلاح گیرد و به دفاع برخیزد. این علما و مراجع که یک عمر در سایه اسلام غنوده اند، از وجوهات خورده اند و روی بیت المال خوابیده، اکنون که جهانی به فریاد آمده و مسلمانان به جان چه می کنند؟! چرا در هفت سوراخ قایم شده اند؟! به ادعای خودشان سنگ محک این اسلام فقاهتی مراجع تقلیدند. کدام یک از اینان در فجایع یک سال گذشته لب از لب گشود؟! منتظری را که سال هاست از خود ندانند، صانعی را هم که دیگر مرجع نشمارند! این بود آن “سربازی اسلام” که مفتخرش بودند؟! تا کی در سیاهی شب قاصد فرستادن و دل به تذکرات نهان خوش داشتن؟ این بود آن رفتار حسینی که هر سال مشک مشک اشک مردمان به خاطرش گیرند؟! این بود آن آزادگی و استقلال که ادعایش داشتند؟! اینان مرجع تقلید مردمانند یا مصدر توجیه سلطان؟! اینها می بالیدند که پای هیچ قرارداد استعماری را امضا نکرده اند؟!

بسیجی واقعی همت بود و باکری؟!

برای خلع سلاح شعبان بی مخ های بسیجی، در خیابان ها فریاد زدیم “بسیجی واقعی همت بود و باکری”. اما پتک این پرسش همواره بر سرم می کوفت که آیا به راستی آنها بسیجیان واقعی بودند؟! اصلا بسیجی بدلی دارد که اینها اصلش بوده اند؟! مگر فرمانده سپاهشان محسن رضایی ذلیلانه سر به سجده استبداد نبرده؟! مگر حسین الله کرم فرمانده جبهه باختران شما و کرمانشاه ما نبوده؟! مگر فیروزآبادی یا سردار فضلی یار و یاور دیرآشنای این بسیجیان نبوده اند؟! آیا واقعا فقط نوچه بسیجی های تازه به دوران رسیده اند که به ما شلیک می کنند؟ آیا هیچ کس از بچه های جبهه و جنگ در آن سوی خیابان بر ما آتش نمی گشاید؟! آقای تاج زاده شما برای من و امثال من چه پاسخ قانع کننده ای داری؟!

وقتی به قول کیهان در وصیتنامه هشتاد درصد شهدا تاکید بر حجاب (زوری) زنان و پیروی از رهبر را می خوانیم، انتظار داری از آنها رستم و کاوه بسازیم؟! کم بودند شکنجه گران اوین که در جبهه شهید شدند؟! کم بودند بسیجیانی که در شلمچه عملیات می کردند و برادران کوچکشان در خیابان ها ارشاد؟! کم بودند سپاهیانی که یکی شان در پاوه توسری می زد و دیگری در تهران مواظب روسری بود؟! آنها که دهانت می بوییدند مبادا گفته باشی دوستت دارم، آنها که کراوات می‌بریدند و رنگ روی دستان آستین کوتاه می ریختند، آنها که استشهاد محلی گردمی آوردند و گزینش می نمودند آری اینان مگر همانها نبودند که در جبهه روی مین می رفتند و معبر می گشودند؟ حزب اللهی که در دهه شصت ساختید، چماق دستش دادید و انصارش را در دهه هفتاد به جان ما انداختید، روی دیگری سکه همان دعاهای کمیل پرسوز و نمازهای خالصانه جبهه ها نیست؟!

من بر خلاف شما به جد معتقدم آنچه امروز بر ایران رود، گوهر راستین جمهوری اسلامی و لب لباب ولایت فقیه است. این وحشیگیری و مردم ستیزی غایت تام و تمام حکومت اسلام ناب است، اسلامی که هیچ نسبتی با دین محمد (ص) نداشته و ندارد. پس از خدایوارگی خمینی خطای بزرگ دیگرتان آب از خاک خواستن است و مشک از سرگین طلبیدن. اسلام رحمانی ممکن است و مطلوب اما هرگز از اسلام فقاهتی چنان اکسیری برنخواهد خاست! از این حوزه علمیه و اخباریگری و تقلیدپروری، رحم و رحمانیتی در نخواهد آمد. حتی اگر رهبر کنونی هم به زیر کشیده شود و امثال جنتی و مصباح خلع ید، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. اسلام فقاهتی در ذات خود عبوس است و انحصارطلب و تکفیرگر و خونریز.[۹] تا اسلام فقاهتی بپاید و اسلام محتسبان و متحجران بتابد، راه حل همه چیز را در حجاب زنان و پرداخت وجوهات (البته فقط و فقط به روحانیت!) بداند.

این گونه نیست که دولت احمدی نژاد خلاف شرع عمل کند، نخیر! شرع اسلام فقاهتی تک تک این اعمال را نه جایز، بلکه واجب می داند. مگر امام شما نگفت “حفظ نظام از اوجب واجبات است”؟! تنها پنج کار این حکومت نشانم دهید که نتوان توجیه فقهی مستدل برایش آورد! اشکال از علمای فاسد نیست. مشکل از علم فاسد است. “فقه واقعا موجود” همین است و بار و بری به از این ندارد. طبیعی است که ولایت چنان فقیهی چنین فضاحتی به بارآورد. آن فقیه و فقه و فقاهت آرمانی شما را تنها در عالم هپروت می توان یافت! برای اسلام رحمانی باید از این اسلام فقاهتی که عمری است بدان خو دارید، یکسره دل کند. درخت را از میوه اش شناسند و ما به حد کفایت از نوبرانه گندیده درخت فقاهت چشیده ایم. شما هم که عصای موسی نداری که از سنگ چشمه برآوری! برای اسلام رحمانی، برای اسلام بایزید و خرقانی، برای اسلام سهروردی و مولوی، آری برای اسلام محمد و علی باید از این مردار فقاهت و مرده ریگ پوسیده اش بگذری.

تعریفی که مصباح و دست پروردگان همه کاره اش از اسلام و انقلاب ارائه می دهند، به تعریف امام شما و اعمال انقلابی دهه خونین شصت بسیار نزدیک تر است تا آن تصاویر زیبا اما سراسر متوهمانه ای که می کشی. ای کاش واقعیت تاریخ همان بود که می گفتی. آن وقت دیگر ما را غمی نبود از اجرای بدون تنازل قانون اساسی! اما این دولت و سپاه و رهبر، به راستی بار و بر خلف همین رگ و ریشه اند. آنچه اینان کرده و می کنند به سیره عملی و نظری امام شما بسیار نزدیک تر است تا مشی بازرگان و سحابی و طالقانی. انحراف در انقلاب را خود خمینی آغازید. به تعبیر گویای شریعتی فرقش این بود که این دو خط در آغاز این زاویه، نزدیک هم بودند و تفاوتشان نه چندان پیدا. حال که سی سال گذشته، امتداد آن دو ضلع فاصله ای نجومی یافته اند و شما شگفت زده که این نبود آن که ما می خواستیم!

برادر سبزم،

این بود پرسش های من و نسل من که از آن صیقل و صفا خواسته بودی. این بود برداشت نسل من در پاسخ ریشه های استحاله انقلابی که از انفجار نورش تنها ترکش هایش به ما رسید! از تندی و گزندگی این قلم هیچ پوزشی نخواهم که جز آنچه راست پنداشتم نگفتم. نسل ما از ایما و اشاره های پرتکلف ادبیات رسمی شما بیزار است و در لفافه گویی تان جز بیهودگی چیزی نیافته. امیدوارم صراحتم شما و دوستانت را (که همیشه انبانی پر از سکوت و مصلحت دارند)، از ادامه این گفتگوی میان نسلی بسیار مهم باز ندارد.

پانوشت‌ها:
[۱] شما خمینی را امام خود خواندید و فدایی اش بودید. من و بسیاری همچون من او را صرفا رهبری سیاسی می دانیم با شخصیتی برجسته و البته اشتباهاتی هولناک و جهت گیری های خطا. ما از کیش شخصیت گریزانیم و کسی را به عرش نرسانیم. پس نرنجید اگر “حضرت امام” شما را همچون همه سیاستمداران دیگر تنها به نام خانوادگی اش می خوانیم و بس.

[۲]آدمکشی های دیوانه وار چنان خلخالی را بدنام کرده بود که حتی یک تن از هواداران آن روزش حاضر نشد بر بستر مرگ بی افتخارش نشیند. حتی یک تن از آنها که از کشته های او بر پشته های قدرت خویش افزودند، حاضر نشد علنا به عیادت آن حجاج بن یوسف برود

[۳] حتما از یاد نبرده ای که آن روز بهشتی که شهید جمهوری اش می خوانید هنوز زنده بود و در مسند دبیرکلی حزب و قاضی القضاتی. این گل سرسبدی که آن همه در فقدانش مرثیه سر دهید، برای مقابله با حزب‌اللهی های چماقدار و کمیته ای های هفت تیرکش چه کرد؟! بهشتی هنوز زنده بود که روزنامه جمهوری اسلامی (نهاد رسمی حزب جمهوری اسلامی) مقالات حسن آیت در تخطئه مغرضانه مصدق را پیاپی منتشر می کرد. خودت لابد نتایج ضدملی آن مقالات و گفتمان ارمغانی اش را می دانی. حزب جمهوی اسلامی که موفق ترین تجربه حزبی نسل شما بود چه کرد جز تحمیل ولایت فقیه به ما؟ مخالفان را ز هر دین و مسلک قلع و قمع نمود و در آخر نیز خود را منحل! و مگر همین بهشتی، پایه گذار و دبیرکل حزب، نبود که راه را بر حذف بنی صدر گشود؟ آن وقت او را قهرمان بهار مناظرات می خوانید؟! مناظراتی که با برکناری رییس جمهور، انحلال احزاب مخالف، خانه نشینی منتقدان و شکنجه زندانیان به فرجام می رسند

[۴] از بازرگان و سحابی و نهضت آزادی گرفته تا جنبش مسلمانان مبارز و جبهه ملی و حتی چریکان فدایی اکثریت.

[۵] نوشته ای «ولایت فقیه به عنوان یک نظریه در بین فقها از سده‌ها پیش تاکنون قائلینی داشته است» به یاد ازبکستان افتادم که از سر عسرت در فردای استقلال از شوروی تندیس تیمورلنگ را به عنوان پدر ملت برافراشت، یا مغولستان که چنگیز خونخوار را قهرمان ملی خود داند و یا کشور تازه استقلال اران که به ترفند شوروی از نود سال پیش خود را آذربایجان خواند و آذربایجان دیرپای ما را آذربایجان جنوبی! این تاریخ سازی شما برای نظریه نوین (اگر نه بدعت) ولایت فقیه که با هیچ ضرب و زوری از ملااحمد نراقی فراتر نمی رود همانند تاریخ نگاری رسمی جمهوری آذربایجان است که در تدارک پیشینه نداشته تاریخی، معتقد است استقلال این کشور در سال ۱۲۰۷ و با قرارداد ترکمانچای قربانی توسعه طلبی ایران قاجاری و جهان خواری روسیه تزاری گشت!

[۶] مشکل اما نه توان که خواست شما بود. شما نمی‌ خواستید گامی پیشتر نهید و کار را یکسره کنید. در خیال خامتان می پنداشتید مردم سالاری با نگه داشتن حجاب اجباری و تقدیس ولایت مطلقه فقیه سازگار است. اصولگرایان بسیار تیزبین تر از شما بودند و این ناممکنی را زودتر دریافتند. وقتی شما در تدارک افسانه پردازی از خمینی بودید و فرصت گران بهای دو سال نخست اصلاحات را از دست می دادید، آنها صف آراستند و محکم و مصمم گام به گام پیش آمدند

[۷] در روندی مشابه به رسمیت شناختن جمهوری آذربایجان (۱۳۷۰)، ایران نخستین کشوری بود که استقلال پاکستان از انگلستان و جدایی همزمانش از هندوستان را (۱۳۲۶) به رسمیت شناخت. به رغم آن بخت تاریخی و آن همه ایلدرم های شاهنشاهی، شاه حتی کوششی هم نکرد که نفوذ فرهنگی ایران را با رسمی کردن زبان فارسی (زبانی که هشتصدسال زبان علم و ادب و دیوان و دفتر آن دیار بود) در پاکستان احیا کن

[۸] افسانه دفاع مقدستان را نیز بر ما نخوانید، که جنگ را باید پیش از اینها تمام می کردید. در بدترین شرایط آتش بس دادید و هنوز هم در ستاندن غرامت جنگ درمانده اید. هشت سال برادرکشی مسلمانان را کش دادید تا به بهانه اش مخالفان داخلی بکوبید و برانید. فراموش کرده ای آن قانون مطبوعاتی که روزنامه ها را چون برگ خزان بر زمین می ریخت در وزارت ارشاد سید محمد خاتمی به مجلس برده شد؟ این قانون بود که جهان اسلام و جامعه و توس و خرداد را توقیف کرد نه اصلاحیه پیشنهادی سعید امامی به مجلس پنجم

[۹] مطهری سرور نوگرایان روحانی را که از یاد نبرده‌ ای؟ فراموش کرده ای همین “اندیشمند محقق” چه موضعی در برابر شریعتی گرفت و چه حرف‌هایی درباره اش گفت و نوشت؟! نوگرایی چون او که چنین باشد، وای به حال دیگر دست پروردگان اسلام فقاهتی

Saturday, February 13, 2010

تقویم جنبش سبز،12 فروردین89 روز نه گفتن به جمهوری اسلامی است.

همانطور که میدانیم 31 سال در روز 12 فروردین پدران و مادران ما به پای صندوق های رای رفتند و به جمهوری اسلامی آری گفتند.اما اکنون وضعیت خیلی با آن روز ها فرق میکند و بخش نه چندان کوچکی از جامعه خواستار تغییر این نظام ننگین هستند.از اینرو روز 12 فروردین 89 روز نه گفتن به این نظام فاشیستی است
با توجه به این موضوع تقویم روزهای سبز پیش رو را اینگونه میتوان نوشت:
17 اسفند روز جهانی زن
25 اسفند چهارشنبه سوری
12 فروردین 89 روز نه گفتن به جمهوری اسلامی
12 اردیبهشت روز کارگر
22 خرداد 89 سالروز حماسه انتخابات
18 تیر و...